درد و دل

خیلی چیزا تغییر کرده .. بزرگ تر شدم ..تجربه های زندگیم بیشتر شد ...

نمی دونم حتی اینجا می نویسم کسی می خونه یا نه اما حداقلش می دونم که جای خوبیه واسه خالی کردن خودت ...راستش همیشه کسایی که می نوشتن رو مسخره میکردم و نه اهل شعر بودم نه نوشتن اما هر چی بزرگ تر شدم دیدم جقدر نوشتن هرچی تو ذهنته کمک میکنه تا خالی شی.. راستش فکر میکنم همه وقتی جوونن و عاشق می شن خیلی کم شده به سرانجامی برسن اما چقدر همین عشق های کوچیک چقدر عمیق می تونن ضربه بزنه و جاش برای همیشه بمونه ...
راستش یه دختری بودم که دل ندادم هیچ وقت تا اینکه اخر دل دادم به کسی یه عشق بچگی و بخاطر موقعیت مجبور بودم همیشه ببینم طرفو و من هم سنم کم و اون اولین کسی که از عشق به من گفت .. بعد یک سال دل دادم انقدر هم محکم دل دادم که تو چهار سال رابطه هر چه صدمه از طرفش میدیدم میبخشیدم من فقط اون را داشتم و تشنه اون .. اون کنار دوست هایی دیگه که دختر بودن من رو هم داشت تو این مدت من خوب با یک ذهنیت ساده و فکر به اینکه تهش ازدواج اما همش ازش چیز هایی میدیدم که دلمو می شکوند اما به همون چند دقیقه محبت هایی که یک بار در ماه ازش سر میزد راضی بودم و همه چیو فراموش میکردم .. تا این چندی اخیر که ضربه اخر رو ازش خوردم و تصمیم گرفتم دیگه تمومه ... به راستی درد کشیدن یک دختر که اولین بارش بود و با یک دیدگاه مقدسی راجب عشق به سمت تو اومد و با اینکه اینهمه بدی دید با هرچی داش سعی میکرد نگه داره رابطه رو با هیچ کس دیگه ای نبود جقدر می ارزید؟  تو درگیر بچه بازی و دختر بازی با دختر هایی که با صد نفر حرف می زدن من درگیر گریه کردن و منتظر بودن انلاین شدنت ... تو خودت عاشقم کردی انقدر حرف های عاشقونه زدی انقدر تلاش کردی تا منو بدست اوردی تموم شد ... چقدر می ارزید با یک دختر ساده اینکارو کردن؟ و حالا من موندن دختری که هیچ وقت دیگه مثل قبل نمیشه ..  و نمیدونه با اینهمه درد تو قلبش چیکار کنه چطوری ازدواج کنم و ادامه بدم وقتی هیچی دیگه برام نمونده هر چی تو قلبم بوده دادم و تموم شده فقط درد دارم خیلی درد دارم و در انتها من هنوز احمقانه می خواهمت.